- محمدعلی رحیمینژاد | دانشجوی دکتری روابط بین الملل
روی کار آمدن بایدن را میتوان شکست راهبرد فشار حداکثری بر مخالفان و بطور ملموس در تقابل با چین و ایران دانست. از همین رو چگونگی رویکرد ایران و چین با امریکا دارای اهمیت یافته و ایران با حمایت از سیاستهای چین در قبال امریکا به تحقق منافع خود بپردازد.
***
چرا بایدن به قدرت رسید؟ انتخابات امریکا با تمام حواشی آن در روزهای اخیر با پیروزی بایدن به سرانجام رسید؛ هرچند اعتراضات ترامپ به تقلب در انتخابات ادامه دارد اما چرایی به قدرت رسیدن بایدن در امریکا بسیار اهمیت دارد.
با وجود ساختار و اهداف کلان ثابت امریکا در هر دولتی، روش تحقق اهداف توسط دو حزب حاکم کاملا متفاوت است. حزب دموکرات که کاندیدای آن در این دوره به قدرت رسید، روش رسیدن به اهداف را از طریق ابزارهای نرم مانند اجماع بینالمللی دنبال میکند و جمهوری خواهان روش تحقق اهداف را ابزار سخت نظامی و تحریمهای فلج کننده دنبال میکنند.
درباره تحریمهای اقتصادی همراه کردن سازمان ملل و سایر کشورها برای بایدن (دموکراتها) اهمیت دارد اما برای ترامپ (جمهوری خواهان) یکجانبه و با چاشنی ترس و تهدید دنبال شده است. از سوی دیگر در پیش گرفتن کدامین روش و ابزار برای نخبگان و دولتمردان امریکا برای رسیدن به حداکثر منافع ملی دارای اهمیت است.
مضاف بر این، انتخابات امریکا بر نحوه رفتار سایر کشورها با امریکا تاثیرات عمیقی دارد. بنابراین روی کار آمدن بایدن را میتوان شکست راهبرد فشار حداکثری بر مخالفان و بطور ملموس در تقابل با چین و ایران دانست. از همین رو چگونگی رویکرد ایران و چین با امریکا دارای اهمیت شده و سوال دیگر چگونگی روابط این دو کشور با امریکا است. برای پی بردن به این موضوع پی بردن به برنامه کلان آمریکا در قبال دو کشور ضروری است.
برنامه امریکا برای مهار ایران و چین
اصل حاکم بر روابط بینالملل و به تعبیر مورگنتا
[1] چراغ راه کشورها در این عرصه «منافع ملی»
[2] است. از همین مروری بر منافع اقتصادی و ظرفیتهای دو کشور در سطح بینالملل ضروری است (در گزارشی که در سال 2019 توسط تحقیقات کنگره امریکا ارائه شد، برنامه بلندمدت این کشور برای تضعیف اقتصادی چین اعلام شده بود).
در همین زمینه میتوان اقدامات امریکا و جنگ تجاری دو کشور در سالهای آتی را نیز اجتناب ناپذیر دانست. برخی روندهای دیگر در چین نیز بیانگر وقوع پارادایم اقتدارگرایی در چین است؛ همگرایی سریع پس از واقعه تیان آن من، عادی شدن جانشینی رهبری درحالیکه پیشتر با تنشهای شدید همراه بود-، افزایش معیار شایسته سالاری برای بسیج اجتماعی، پذیرش همکاری تجار موفق و روشنفکران حزب، ایفای نقش تخصصی موسسات هدفمند و رشد سازوکارهای مشارکت سیاسی همچون انتخابات روستایی بیانگر همین واقعیت است (ارغوانی و فروتن). ساختار سیاسی فعلی چین نگاه خودباخته و غربی نداشته و به نظر میرسد امریکا برای تداوم سیطره و مهار چین ابزارهای نرم و اجماع را با بهانههای حقوق بشری علیه چین در پیش گیرد.
نگرانی مقامات امریکا در سالهای گذشته تنها در بعد اقتصادی بوده اما به قدرت رسیدن شی جین پینگ بر نگرانیهای امریکا از نفوذ سیاسی چین در سایر مناطق جهان نیز افزوده شده است. یک راهبرد مشترک امریکا در قبال چین و امریکا ایجاد رقبای منطقه ای بوده است. رقابت ایران با کشورهای ترکیه و عربستان در غرب آسیا و رقابت چین و هند در شرق آسیا در سالیان اخیر کاملا ملموس بوده است. در واقع تقابل امریکا با چین امری بدیهی بوده و نحوه رفتار این دو کشور با به قدرت رسیدن بایدن اهمیت دارد.
ساده لوحی است اگر تصور کنیم امریکا از اهداف کلان خود در قبال چین و ایران کوتاه خواهد آمد و نکته قابل تامل برای ایران چگونگی رفتار با امریکا در دوران بایدن است. در شرایط بروز اقتدارگرایی در چین و تقابل با امریکا میتوان به چگونگی روابط راهبردی ایران و چین پرداخت. با بالا گرفتن اختلافات تجاری امریکا و چین در سالهای اخیر و روندهایی از جمله حمایت امریکا از همسایگان مخالف با چین و نیاز چین به متحدان راهبردی بدون وابستگی به غرب جهت تامین انرژی از یکسو و فشارهای روزافزون تحریمهای امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران، میتوان به تحقق همکاری راهبردی ایران و چین امیدوار بود.
نکته مهم حمایت از چین در رقابت با امریکا و تقابل در سایه با امریکا توسط ایران است؛ به عبارت دیگر رفتار سیاست خارجی ایران نباید امریکا را بین تقابل با ایران یا چین قرار دهد، بلکه امریکا در مقابل خود با چین مواجه باشد و ایران تنها نقش حمایتی داشته باشد.
علت این موضوع منطق موازنه قواست که به ما میآموزد در قبال قدرتهای منطقه ای، قدرتهای بزرگ به راحتی با یکدیگر به توافق خواهند رسید. ایران یک قدرت منطقه ای و چین یک قدرت جهانی است؛ مشکل امریکا با چین دارای ابعاد اقتصادی بوده اما مشکل امریکا با ایران ابعاد سیاسی، فرهنگی و هویتی دارد. از همین رو بین دو راهی ایران و چین، توافق امریکا با چین در ادامه سادهتر خواهد بود. اما در صورت تقابل امریکا و چین از یکسو و برعهده گرفتن نقش حمایتی توسط ایران، ما از شکاف بین دو ابرقدرت میتوانیم منافع بیشتری بدست آوریم.
دلیل دیگر در پیش گرفتن رویکرد حمایتی از چین و عدم ذوق زدگی از روی کار آمدن بایدن، علاوه بر بدعهدی های اخیر آمریکا، رویکرد مدیریتی چین در قبال سایر کشورهای جهان است. چین با کشوری اقدام به ایجاد روابط راهبردی نکرده و تقابل مستقیم آن با امریکا میتواند به سوق دادن این کشور به روابط پایدار با ایران به عنوان دشمن امریکا ترغیب کند. تجربه چند دهه اخیر بیانگر دارا بودن اقتصاد توانمند چین است، بهطوریکه با ایجاد مزیت نسبی و صادرات ارزان توانسته با اکثریت عمده کشورهای جهان دارای رابطه باشد.
در مقابل جمهوری اسلامی ایران دارای این توانمندی یا مشابه آن نیست؛ از همین رو حمایت ایران از چین برای کاهش منافع امریکا میتواند تدریجا منجر به روابط بهتر با این کشور شود. لازم به ذکر است مدل مطلوب امریکا عدم شکل گیری روابط معنادار اقتصادی بین ایران و چین است، چراکه در این صورت اعمال محدودیتهای امریکا علیه دو کشور رنگ خواهد باخت.
در انتها به نظر میرسد با توجه به راهبرد کلان امریکا برای مهار ایران و چین، رفتارهای هیجانی و بدون پشتوانه کارشناسی ناشی از به قدرت رسیدن بایدن، که بر مذاکره با امریکا تاکید دارند، نمیتواند به تحقق منافع ملی در عرصه جهانی منتج شود. از سوی دیگر با حمایت از سیاستهای چین در برابر امریکا میتوان به حضور سایر کشورهای در تقابل با امریکا و نهایتا خروج کاهش منافع امریکا چشم دوخت.
پانوشتها
[1] هانس جی. مورگنتا (۱۷ فوریه ۱۹۰۴ – ۱۹ ژوئیه ۱۹۸۰) نظریهپرداز آمریکایی آلمانی تبار و استاد روابط بینالملل و علوم سیاسی بود. وی را پدر علم سیاست خارجی در نیمه دوم قرن بیستم خواندهاند. وی همچنین یکی از بنیانگذاران نظریه واقعگرایی در روابط بینالملل خوانده میشود. از نظر وی، برآیند مشترک بازیگران عرصه سیاست تلاش برای به دستگیری قدرت، حفظ آن و نمایش قدرت به منظور کسب اعتبار و وجه بینالمللی است. مورگنتا معتقد است که دولت مردان خاورمیانه، رؤیایی فکر میکنند و علمی نمیاندیشند و از این جهت در نظریه موازنه قدرت، مفهوم منافع ملی را محور اصلی مباحث خود قرار نمیدهند. از نظر وی «اهداف سیاست خارجی باید برحسب منافع ملی تعریف شوند.» و «منافع ملی بر حسب قدرت تعریف میشود». به طور مسلم برای مورگنتا قدرت و منافع ملی دو مفهوم اصلی و کلیدی است. مهمترین پیام مورگنتا در کتاب «سیاست میان ملتها» تفکیکی است بین «آنچه هست» و «آنچه باید باشد.» هانس مورگنتا هشت عامل اصلی را به عنوان زیر بنای قدرت ذکر کردهاست: ۱- موقعیت جغرافیایی ۲- وجود منابع طبیعی ۳- ظرفیت صنعتی ۴- وضعیت آمادگی نظامی ۵-جمعیت ۶- خصوصیات ملی ۷- روحیه ملی ۸- کیفیت دیپلماسی.
[2] National Interest